شمع فرشته


دخترک تنها

مردی که همسرش را از دست داده بود دختر سه ساله اش را بسیار دوست می داشت

دخترک به بیماری سختی مبتلا شد...........

پدر به هر دری زد تا کودک سلامتی اش را بدست اورد.هر چه پول داشت برای درمان او خرج کرد

ولی بیماری جان دختر را گرفت و او مرد.........

پدر در خانه اش را بست و گوشه گیر شد.با هیچ کس صحبت نمی کرد و سر کار نمی رفت

دوستان و اشنایان خیلی سعی کردند تا او را به

زندگی عادی برگردونن ولی موفق نشدند.شبی پدر رویای عجیبی دید.دیدکه در بهشت است

وصف منظمی از فرشتگان کوچک در جاده ای طلایی

به سوی کاخی مجلل در حال حرکت هستند همه ی فرشتگان کوچک در حال شادی هستند

هر فرشته ای شمعی در دست داشت و شمع همه ی

فرشتگان جر یکی روشن بود مرد جلو تر رفت دید فرشته ای که شمع اش خاموشه همان

دختر خودش است پدر فرشته ی غمگینش را در اغوش

گرفت و او را نوازش کرد. از او پرسید :دلبندم چرا غمگینی؟چرا شمع تو خاموش است؟

دخترک به پدرش گفت:بابا جان. هر وقت شمع من

روشن می شود اشک های تو ان را خاموش می کند و هر وقت تو دلتنگ می شوی

من هم غمگین می شوم و هر وقت تو

گوشه گیر می شوی من نیز گوشه گیر می شوم و نمی توانم همانند بقیه شاد

باشم پدر در حالی که اشک در چسمانش

حلقه زده بود از خواب پرید و اشکهایش را پاک کرد و به زندگی عادی برگشت..................



نظرات شما عزیزان:

پریا
ساعت16:35---20 بهمن 1389
سلام و خسته نباشید.وبلاگ مدرن و کاملی دارین.خوشحال میشم به من هم سر بزنید و افتخار تبادل لینک بدین

دریا
ساعت22:34---17 دی 1389
سلام دوست عزیز

بروز کردم و در کلبه حقیرم دیده به راه شما منتظر...

شاد باشی


دریا
ساعت21:48---17 دی 1389
سلام

خیلی زیبا نوشتی گلم

یاد بابام افتادم....

شاد باشی


مهدي
ساعت12:49---16 دی 1389
سام ترلان جان مرسي عزيز

ebad
ساعت10:38---16 دی 1389
نظر دادم و نظر سنجیت خیلی خوب بود.

امیرحسین
ساعت10:24---15 دی 1389
سلام ترلان جان اگه میشه منو لینک کن واقعا وبلاگت قشنگه منتظر نظرت هستم.راستی کلاس چندمی؟چندسالته؟پاسخ:hatman man tamam moshakhasatam toie porofailam hast

حسین
ساعت15:36---14 دی 1389
سلام

کارت مثل همیشه درسته دوست من

امیدوارم همیشه موفق باشی...
پاسخ:mer30


مینا
ساعت14:15---14 دی 1389
خیلی پیام قشنگی داشت .
سیوش کردم . از این طور مطلبها خیلی خوشم میاد .


مهدي
ساعت13:05---14 دی 1389
سلام ترلان جان .تو هم مثل من ديگه حوصله آپ كرئن نداري؟

حامد
ساعت23:19---13 دی 1389
سلام آبجی آپم

ابوالفضل
ساعت19:53---13 دی 1389
salam matlab jdid gozashtam khosh hal misham behem sar bezani

مهرداد اشک9
ساعت12:43---13 دی 1389
سلام..داستان خوبی بود....و یه کم با تلنگر...
و در مورد اون کامنتی که تو وبلاگم گذاشتم برات....
عذر میخوام من رو اینجر کامنتا حساسم که فقط یه جمله ی کلیشه ای رو میگن...
ولی خب گفتی عادته اینطور کامنت بذاری....و منم خیلی دوست دارم کسی میاد وبلاگم ...و از اومدن شما هم خوشحال میشم...
بای


مهرداد اشک9
ساعت12:42---13 دی 1389
سلام..داستان خوبی بود....و یه کم با تلنگر...
و در مورد اون کامنتی که تو وبلاگم گذاشتم برات....
عذر میخوام من رو اینجر کامنتا حساسم که فقط یه جمله ی کلیشه ای رو میگن...
ولی خب گفتی عادته اینطور کامنت بذاری....و منم خیلی دوست دارم کسی میاد وبلاگم ...و از اومدن شما هم خوشحال میشم...
بای


امیرحسین
ساعت11:00---13 دی 1389
سلام ترلان جان مرسی نظر دادی
پاسخ:az to ham mer30


mohammad
ساعت23:16---12 دی 1389
سلام.مطلب خوبیه.دستت درد نکنه.از این که اومدی به وبلاگم ممنونم.موفق باشی
پاسخ:mer30


مهدي
ساعت21:37---12 دی 1389
سلام ترلان جان مرسي از مطالب قشنگتپاسخ:mer30

منصور
ساعت18:13---12 دی 1389
سلام
متن قشنگی بود
مواظب خودت باش


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در 12 / 10 / 1389برچسب:,ساعت 13:17 توسط ترلان| |


Power By: LoxBlog.Com